اشعار زهرا بشری موحد

نسل ما نسل آرمان بودند / زهرا بشری موحد

شصت و شش بود سال موشک و جنگ
سال آژیر و ترس و بمباران

مادرم در پناهگاه آورد
دختری را به فصل تابستان

متولد شدم مبارک باد
شیشه های اتاق می لرزید

مادرم در بغل گرفت مرا
پدرم جبهه بود و می جنگید

کودکی ها به انتظار گذشت
چشم هایم به در سفید شدند

موشکی تیله های مارا کشت
بچه های محل شهید شدند

نان گران شد کسی نگفت چرا !
همه در فکر خرج جان بودند

ضرب شد در بهار پنجره ها
نسل ما نسل آرمان بودند

سالها بعد ما بزرگ شدیم
خاطرات مرا فدا کردند

همه گفتند جنگ دیگر نیست
دهه ی شصت را رها کردند

قد کشیدیم و یک تنه رفتیم
به هماوردی هوا و هوس

با جهان مدرن جنگیدیم
جبهه ی ما نداشت آتش بس

ما که از کودکی شهادت را
می شناسیم با تمام وجود

حجله ی سرخ بچه های محل
خبر تازه ای نخواهد بود

منتی نیست! گرچه این همه سال
سهم ما از زمانه حسرت بود

بهترین آرزو محقق شد
بهترین آرزو شهادت بود

باغ لاله دوباره گل داد و
فرصتی شد به عشق برگردیم

بچه های محل دعا کردند :
که مباد از دمشق برگردیم

583 0 3

همین‌ جا بزن دل به دریا می‌ارزد / زهرا بشری موحد

به سختی، به سرما، به گرما می‌ارزد
به آوارگی بین صحرا می‌ارزد

اگر سر به راهِ طریق الحسینی
به دل کندن از دار دنیا می‌ارزد

همین جا که امواج دلشوره دارند
همین‌ جا بزن دل به دریا می‌ارزد

بدایت حسین(ع) و نهایت حسین(ع) است
چه با جمع باشی چه تنها، می‌ارزد

به تاول بگو خوش نشستی به پایم!
که حتی به افتادن از پا می‌ارزد

چه خون‌ها که بر خاک جاری است بنگر!
که این جاده خالی مبادا! می‌ارزد!

در این راه ِالا جمیلای زینب(س)
دو چشمم فدای تماشا! می‌‌ارزد!

اگر خرج چیزی کنم عمر خود را
فقط کربلای معلی می‌ارزد!
 

491 0 4.18

کفن کنید تنم را، اگر سیاه نپوشم / زهرا بشری موحد

صدای قافله ای می رسد دوباره به گوشم
محرم است و مبادا به قدر وسع نکوشم

عزا نه! جان دوباره است در عوالم هستی
کفن کنید تنم را، اگر سیاه نپوشم

خوش است روضه به هر هیاتی اگر که درآیم
چه مثل فرش بیفتم، چه مثل دیگ بجوشم

نشسته‌ام بنشانم به اشک، آتش ِ دل را
اگر که گوشه ای از بزم، سر به زیر و خموشم

غم حسین که باشد، چه باک از غم عالم؟
غمی عزیزتر از هر غمی نهاد به دوشم

سر از کمند محبت، به هیچ روی نتابم
به هیچ سود، دلم را به غیر او نفروشم

به تربت است فقط، هرچه سر به خاک گذارم
به عشق ذکر «حسین» است، هرچه آب بنوشم
 

368 0 5

دریای قم راهی به اقیانوس طوس است / زهرا بشری موحد

دلداده از دلدار باید دور باشد
تا رازهای دلبری مستور باشد

از عشق نوشیدن، عطش را بیشتر کرد
دریا اگر دریاست باید شور باشد

دریا به دل‌های کویری راه دارد
ای خوش به حال دل اگر در تور باشد

فانوس دریایی همیشه نور دارد
نادیده‌ی دریا، چه بهتر کور باشد

راهی ندارد ماهی برگشته از موج
دل را به دریا می‌زند هرجور باشد
::
دریای قم راهی به اقیانوس طوس است
حتی اگر این وصل، دورادور باشد
 

491 0 4

خودت برای خودت هیاتی فراهم کن / زهرا بشری موحد

دلت گرفته اگر، یادی از محرم کن
دو قطره اشک بریز و دو دیده خرم کن

اگر زمین و زمان را به هم بیاشوبند
خودت برای خودت هیاتی فراهم کن

بپوش پیرهن مشکی ارادت را
اتاق خلوت و آشفته‌ را منظم کن

اجاق مجلس روضه همیشه روشن باد!
مباد سرد شود داغ! چای را دم کن!

کنار پنجره بنشین و در هوای حسین
تمام منظره را غرق رقص پرچم کن

《هوا ز بادِ مخالف چو قیرگون گردید》
دو بیت روضه بخوان از غم جهان کم کن

ورق بزن صفحات شلوغ مقتل را
برو به خیمه‌ی محبوب و عهد محکم‌ کن

 برو کنار فرات و نگاه کن در آب
گلوی کودک شش ماهه را مجسم کن

دلت گرفته اگر رو به کربلا برخیز
سلام کن به حسین غریب و سر خم کن

 سری به نیزه بلند است و عمر ما کوتاه
تمام عمر به سر در غم محرم کن!
 
1381 1 3.52

حرف هایی که از تهی سرشار / زهرا بشری موحد

حرف بسیار و ذهن فرسوده
حرف بسیار و حرف بیهوده

حرف در این هزارتوی جهان
جز دهان یک دریچه نگشوده

حرف هایی که از تهی سرشار
کف به لب، لب به حرف آلوده

بی قرارند مردم ِ اعماق
حرف، بالا نشین و آسوده

همگی بردگان حلقه به گوش
که بگویند آنچه فرموده

که‌ مبادا زبان بچرخانند
خارج از این دهانِ محدوده

حرف بسیار و حرف بیهوده
حرف را بوده، حرف، تا بوده
 
544 0 5

اما تو ای سردار اوج داستانی / زهرا بشری موحد

با کودکان زخم خورده مهربانی
با مادران داغ دیده هم زبانی‌

با گریه های بی پناهان هم نشینی
لبخند بر لب های زخمی می نشانی

در روزهای جنگ مردی استواری
شب ها کنار مردم بی خانمانی

آری غریبان را غریبان می شناسند!
هرشام در شام غریبان میهمانی

غرق امیدی گرچه غم هم کم ندیدی
پیداست بِشر مومن و حزنش نهانی

می ایستی تا فصل پیروزی بیاید
باکی ندارد سرو از باد خزانی!

باکی ندارد مرد از نامردی دهر
جنگ‌ است و لای زخم دارد استخوانی

این ماجرا مانند تو بسیار دارد
اما تو ای سردار اوج داستانی

راهی است راه عشق...پایانی ندارد ‌
تا پای جانت عهد بستی که بمانی!
 
1327 0 4.43

سلام آخرم را دوست دارم / زهرا بشری موحد

قلم را، دفترم را دوست دارم
و اين طبع ترم را دوست دارم

چقدر اينکه برايت، در زيارت
غزل مي آورم را دوست دارم

يکي از اين سحرها شاعرم کرد
سحرهاي حرم را دوست دارم

سحرها در شبستان گوهرشاد
نماز مادرم را دوست دارم

نگينش را همين مشهد خريدم
اگر انگشترم را دوست دارم

ميان عاشقان  دل شکسته
غم ِ دور و برم را دوست دارم

زني برقع  زده از زائرانت
که گفت از بندرم را دوست دارم

تمام کشورم را دوست داري
تمام کشورم را دوست دارم

به لطف  آن سه باري که مي آيي
جهان ديگرم را دوست دارم

شفا مي خواستم اما کنارت
همين که بهترم را دوست دارم

وداعي نيست در رسم کريمان
سلام آخرم را دوست دارم
5306 11 4.5

 عزادارم ولی شادم از این غم / زهرا بشری موحد

دلم سر به هوا باشد چه بهتر!
سرم گرم‌ شما باشد چه بهتر!

 عزادارم ولی شادم از این غم
غمی که دل گشا باشد چه بهتر!

به عشقت هرکجا باشد می آییم
اگر هیات به پا باشد چه بهتر!

چه ذکری بهتر از نام‌ حسین است
چه بهتر که رسا باشد چه بهتر!

《حسین جانم حسین جانم حسین جان!》
غمی هم در صدا باشد چه بهتر!

سری که خالی از سودای یار است
اگر از تن جدا باشد چه بهتر!

《 غم عشقت بیابون پرورم کرد》
نجف تا کربلا باشد چه بهتر!
 
1543 0 4.07

با اشک بردار آخرين خرما و نانت را / زهرا بشری موحد

پايان مهماني است پر کن استکانت را
از عشق حق سرشار کن مستانه جانت را

نزديک تر از اين نخواهد شد به چشمانت
در اين دقايق خوب بنگر ميزبانت را

شايد نباشيم و نباشي سال هاي بعد
با اشک بردار آخرين خرما و نانت را

هي عهد بستي و شکستي و نشستي و
زانو زدي با شرم گفتي داستانت را

سر روي مُهر مِهر او بگذار! مي بيني!
سجاده ات حل مي کند در خود جهانت را

پايان مهماني است اما باز هم بگذار
بر شانه هاي کوچکت بار امانت را

4250 0 4.33

هر قدر که مي خواست گدا، شاه کرم داشت / زهرا بشری موحد

هر قدر که مي خواست گدا، شاه کرم داشت
آن قدر که پيش کرمش، خواسته کم داشت

در خانه ی او بود که در اوج غريبي
دل هاي غريبان جهان، راه به هم داشت

دلخوش به نفس هاي مسيحايي او بود
شب هاي مدينه که فقط غربت و دم داشت

داغي شده بر سينه ی غم هاي وسيعش
 يک کوچه ی باريک که بيش از همه غم داشت

راحت شد از اندوه جفاکاري ياران
اي کاش که ياري به وفاداري سم داشت

اي آينه ها آينه ها! ذکر بگيريد
اي کاش حرم داشت حرم داشت حرم داشت ...

3466 6 4.93

بسیار از تو گفته ام اما تو نیستی / زهرا بشری موحد

من کیستم مگر ، که بگویم تو کیستی
بسیار از تو گفته ام اما تو نیستی
 
من هرچه گریه می کنم آدم نمی شوم
ای کاش تو، به حال دلم می گریستی

باید چگونه روی دو پایم بایستم
وقتی به نیزه تکیه زدی تا بایستی

ای هرچه آب در به در ِ خاک ِ پای تو
در این زمین خشک به دنبال چیستی؟

باید بمیرم از غم این زندگانی ام
وقتی که جز برای شهادت نزیستی
5119 5 4.55

این است حال زائر دلتنگ سامرا ... / زهرا بشری موحد

 

این عطر نرگس است که پرکرده شامه را
مستان دریده اند گریبان ِ جامه را

صف بسته اند در حرم خاکی و غریب
با اشک گفته اند اذان و اقامه را

جاری است بغض منتظران در عریضه ها
جاری شده است و برده به سرداب، نامه را

گفتم چگونه دل بکنم از هوای تو
طاقت نداشتم که بگویم ادامه را

تا گفتم السلام علیکم! تمام شد!
این است حال زائر دلتنگ سامرا ...

 

6864 1 3.64

دست ها بسته به زنجير ولي گرم قنوت... / زهرا بشری موحد


دورشان هلهله بود و خودشان غرق سکوت
«ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت»

شام اي شام! چه کردي که شد انگشت نما
کارواني که فقط ديده جلال و جبروت

نيزه اي رفته به قد قامت سرها برسد
دست ها بسته به زنجير ولي گرم قنوت

شهرِ رسوا، به تماشاي زنان آمده است
آه! يک مرد نديده است به خود اين برهوت

«آسمان بار امانت نتوانست کشيد»
کاش باران برسد، يَوْمَ وُلِد، يَوْمَ يَمُوت...

1967 0 4

راه سختي پيش رو داريم بعد از کربلا / زهرا بشری موحد

سوختيم از داغ غفلت ، سوختيم اي خام ها!
دانه ها را چيده اند اما به سوي دام ها

هر که پاي برگه ها را، مست، امضا مي کند
پاي خون را باز خواهد کرد در حمام ها

اين جماعت نيست! جمعي از فراداهاي ماست!
ساز خود را مي زند تکبيرة الاحرام ها

اي مسلمان! دين نداري لااقل آزاده باش
کفرها گاهي شرف دارند بر اسلام ها

راه سختي پيش رو داريم بعد از کربلا
سنگ ها در کوفه ها ، دشنام ها در شام ها

آه اگر مولا چراغ خيمه را روشن کند
آه اگر روشن شود تاريکي ابهام ها

آه از آن بزمي که بعد از لقمه هاي چرب و نرم
جام هاي زهر مي نوشيم از «برجام»ها

تيغ شعرم تيز شد اما غلافش مي کنم
موسم صلح و سکوت است و زبان در کام ها!

2252 1 4.5

کعبه تنهاست کعبه مظلوم است / زهرا بشری موحد

داغ ما مستدام مي ماند
بغض ما بي کلام مي ماند
 
عاشقان مي دوند سمت وصال
عشق در ازدحام مي ماند
 
حجر الاسود ِ هميشه غريب
در غم ِ استلام مي ماند

کعبه تنهاست کعبه مظلوم است
کعبه مثل امام مي ماند

کربلايي دوباره در راه است
حج اگر ناتمام مي ماند

زخم چندين هزار ساله ي ما
تا دم انتقام مي ماند

دل امت در انتظار فرج
بين رکن و مقام ...

3367 1 5

اين چندمين بار است حاجي مکه بودي؟! / زهرا بشری موحد

 

رفته است بالا نرخ شاخص تا حدودي
طي کرده حاجي چه فرازي! چه فرودي!

بنزين بي سُرب است سهم باکش اما
از شيشه ي ماشين او ، دنياست دودي

حاجي! قبولِ حق! جزاک الله خيرا!
خيلي گره از کار اين مردم گشودي

در رفته از دستم حسابش خوش به حالت!
اين چندمين بار است حاجي مکه بودي؟!

ما ريزه خوار سفره ي شاه ِ خراسان
تو ميهمان ويژه ي شاه ِ سعودي

حاجي تو که عمري است در حال طوافي
تحريم را هم دور خواهي زد به زودي!

8786 12 4.07

أشمّ رائحةً طيبة ، روايت کن! / زهرا بشری موحد

بهار از قدمت برگ و بار مي گيرد
بهشت از فدک تو انار مي گيرد

به رسم عشق صبوري ، وگرنه حق ِ تو را
اگر اراده کني ذوالفقار مي گيرد

به کوچه هاي مدينه بگو که بعد از تو
علي (ع) از عالم و آدم کنار مي گيرد

أشمّ رائحة طيبة ، روايت کن!
حديث از نفست اعتبار مي گيرد

دلم گرفته و در گردش است تسبيحم
که در مدار تو دلها قرار مي گيرد

مي آيد آنکه از آيينه کاري حرمت
به دستمال ظهورش غبار مي گيرد

1941 0 5

هیچ کس نیست بین آقایان، که به جز تو به درد ما بخورد / زهرا بشری موحد

یکی از صحن انقلاب آمد، رفت مهمانسرا غذا بخورد
یک کبوتر که فیش دستش نیست، آمده در حرم هوا بخورد
 
قصر ما صحن قدس و آزادی است، نه از این قصرهای درویشی!
بگذارید هرکه می خواهد، فیش ها را دوتا دوتا بخورد
 
یا امام غریب! می دانی!  تو خودت مکه ی فقیرانی!
فقر یعنی کسی تمامی عمر، حسرت مشهد تو را بخورد
 
مرهم آورده ای، غم آوردیم! یا سریع الرضا، کم آوردیم!
هیچ کس نیست بین آقایان، که به جز تو به درد ما بخورد
 
بگذریم از گلایه ها دیگر، شده حالم کنار تو بهتر
باید این زائرت نباتش را، با کمی نیت شفا بخورد 

5151 1 4.6

گفتم : خدایا ! هرچه باداباد ! دل کندم ! / زهرا بشری موحد

من زیر باران در مسیر باد دل کندم
در آن هوا که می شود دل داد دل کندم
تا در قفس بودم نمی فهمیدم آزادم
در بندم از روزی که از صیاد دل کندم
در جاده ها در شهرها در کوچه و بازار
هرجا که می شد یاد تو افتاد دل کندم
شب های دلتنگی نظامی در کنارم بود
با ضربه های تیشه ی فرهاد دل کندم
سجاده وا کردم ، دعا کردم ، صفا کردم
گفتم : خدایا ! هرچه باداباد ! دل کندم !
*
از تو که خیلی عاشق شاه خراسانی
یک شب میان ِ صحن گوهر شاد ، دل کندم.

5594 6 4.25

تو نشانم بده سپس ها را / زهرا بشری موحد

باهمان دست راست ات بشکن آخرین قفل این نفس ها را
بال های شکسته می دانند رمز محکم ترین قفس ها را

هرچه را پیش از این نمی خواهم، تازه در ابتدای این راهم
ببرم هرکجا که می خواهی، تو نشانم بده سپس ها را

کاش زیبا نبود چشمانت، آه از این نابرادران حسود
پلک هایت  ورق ورق زده است شرحی از احسن القصص ها را

کوسه ها تکه تکه ام بکنند باز دست از تو برنخواهم داشت
وارث ماهیان  اروندم، می روم تا ته ارس ها را

درد و تنهایی  و غریبی که سرنوشت تمام عاشق هاست
توکه  باشی برای من کافی است، چه نیازی است هیچ کس ها را

2466 0 4.31

حیّ علی حیّ علی خون / زهرا بشری موحد

بین دو نهر آب، تشنه
غرقه به خون، بی تاب، تشنه

واجب: جدایی سر از تن
از باب استحباب: تشنه

گهواره ها! دیگر نجنبید
امکان ندارد خواب، تشنه

تیری نگاهش سمت مشک است
آماده ی پرتاب، تشنه

چشم اولی الابصار، خونین
کام اولی الالباب، تشنه

حیّ علی حیّ علی خون
گودال تا محراب، تشنه

"انّا عَرَضنا "روی نیزه است
تفسیر شد أحزاب، تشنه

یا لَیتَنی کُنتُ مَعَک، آه !
جاماندم از اصحاب، تشنه

2786 2 3.33

این بار طوفانی به سوی دشت، عازم بود / زهرا بشری موحد

این بار طوفانی به سوی دشت، عازم بود
سهم حسن از کربلا، غوغای قاسم بود

عطر مدینه لا به لای گیسوانش داشت
از بچه های کوچه های آل هاشم بود

از روز تشییع پدر تا کربلا بارید
باران تیر عشق یک ریز و مداوم بود

پیراهن اش غارت شد اما این که چیزی نیست
وقتی که انگشت عمو هم از غنائم بود

سر را جدا کردند اما عمه می پرسید
آیا برای بردن سر، نیزه لازم بود؟


زینب که روی نیزه هفتاد و دو سر دیده است
در کودکی تشییع مفقود الاثر دیده است...

3225 5 3.6

عطایم کن دلی عبدالعظیمی / زهرا بشری موحد


نمی خواهد غلامی و ندیمی

برقصان پرده ها را با نسیمی

خودت در آسمان ها دست داری

خودت در باد و باران ها سهیمی

نگاهت رام کرده شیرها را

تو ای با هرچه در عالم صمیمی

بگو با من حدیثی از غمت را

عطایم کن دلی عبدالعظیمی

گرفتم نان و خرمای غزل را

علی هستی و من بچه یتیمی

...

همیشه در خیالم سیب دارم

که نیمی هادی و مهدی است نیمی

1996 4 3.33

هر بار مشهد می آیم انگار بار نخست است / زهرا بشری موحد

بر شانه های ضریحت تا می گذارم سرم را
انگار می گیری از من غوغای دور و برم را

حرفی ندارم به جز اشک، نه حاجتی نه دعایی
دست شما می سپارم این چشم های ترم را

عطر هوای رواقت، آهنگ هر چلچراغت
نگذاشت باقی بماند بغضی که می آورم را

حتی اگر دانه ای هم گندم برایم نریزی
جایی ندارم بریزم جز صحن هایت پرم را

هر بار مشهد می آیم، انگار بار نخست است
هی ذوق دارم ببینم گلدسته های حرم را
5305 10 4.46

به شام جاهلیت نور آورد / زهرا بشری موحد

اگرچه بغض ها جان بر لبش کرد

نفس ها را فدای مذهبش کرد

به شام جاهلیت نور آورد

همان کاری که عمه زینبش کرد

2289 1 5

از حجم کم قفس نبايد گله کرد / زهرا بشری موحد

صد قفل به دروازه پرواز من است
خاک است که در بازه پرواز من است
از حجم کم قفس نبايد گله کرد
وقتي که به اندازه پرواز من است
1773 2 3.6

سه بار بگو الشام ... / زهرا بشری موحد

اشک راه خودش را پیدا می کند ...

2363 0 2.83

اي حرّ ِ دلم ! سريع تصميم بگير / زهرا بشری موحد

از دور تو را ديده ، پسنديده امير
ساعات ِ خطيري شده ساعات اخير
دل دل نکن اينقدر ، زمان کوتاه است
اي حرّ ِ دلم ! سريع تصميم بگير




2941 3 3.9

وقتی که لشگر می رود ، گردان می آید/ برای شهید زین الدین / زهرا بشری موحد


این عطر خون توست با آبان می آید
ازجاده های سرخ کردستان می آید
بعد از شهادت زنده تر خواهی شد ای عشق
عاشق که بی جان می شود ، با جان می آید
مجنون جزیره نیست ، مجنون سینه ی توست
چون از جماران جنون فرمان می آید
فرمانده می داند که خیبر سوز دارد
وقتی که لشگر می رود ، گردان می آید
...
یک شهر می گرید در آغوش مزارت
یکریز در گلزار قم ، باران می آید

1947 0 4.5

... / زهرا بشری موحد


آه ای بی سری که سر داری !
تو فقط از دلم خبر داری ...
2320 0 2.29

که جمعه های جهان را غروب کرده غم ات / زهرا بشری موحد

نفس رسیده به جایی که مرگ می خواهد
خدا کند که بیایی که مرگ می خواهد،

بدون درک حضور شما مرا ببرد
مخواه قبل ظهور شما مرا ببرد

که در تمام وجودم رسوب کرده غم ات
که جمعه های جهان را غروب کرده غم ات

نیامدی که ببینی چه قدر غم داریم
نیامدی که ببینیم مرد کم داریم

در احتمال ضعیف جهان نمی گنجی
خداست ضامنت ای واقعی ترین منجی!

خیال زخمی ما را بیا و راحت کن
نماز مغرب این جمعه را امامت کن

تمام عمر غریبانه پیش تان بودم
نگو برای زیارت هنوز هم زودم

که در تمام وجودم رسوب کرده غم ات
که جمعه های جهان را غروب کرده غم ات ...
1880 2 5

داری به آرزوی خودت می رسی / زهرا بشری موحد

برای شعبان ، رمضان ، شوال و ذی القعده سال شصت هجری :
 
در مسجد الحرام محرم به پا شده است
کعبه، چهار ماه ِ حضور شما شده است

کوفه وفا ندارد اگر کوفه کوفه است
این سرزمین وحی چرا بی وفا شده است؟

با عمره های مفرده ات جمع می شوند
وقتی تمتع ات سفر کربلا شده است

داری به آرزوی خودت می رسی و کوه
از روز تکیه اش به تو کوه منا شده است

در آخرین طواف تو در سرزمین طف
سرها جداشده است، بدن ها رها شده است

 سروده شده در سال 1388
 ......................................................
این غزل از اینجا شروع شد :
 حضرت امام حسین -علیه السلام- از روز جمعه سوم شعبان که قافله عشق به مکه رسیده است تا هشتم ذی حجه که مکه را ترک خواهد کرد ، چهارماه وچند روز در این شهر توقف داشته است.
نه! واقعه آن قدر شتاب زده روی نداده است که کسی فرصت اندیشیدن در آن را نیافته باشد. و با این همه از هیچ شهری جز کوفه ندایی برنخاست.ما کوفیان را بی وفا می دانیم، مظهر بی وفایی؛ واین حق است اما آیا نباید پرسید که از کوفه گذشته چرا از مکه و مدینه و بصره و دمشق نیز دستی به یاری حق از آستین بیرون نیامد جز آن هفتاد و دو تن که شنیده اید و شنیده ایم؟ اگر نیک بیندیشیم شاید انصاف این باشد که بگوییم باز هم کوفیان! که در آن سرزمین اموات جز از کوفه جنبشی بر نخواست. باز هم کوفیان! 
 
سید مرتضی آوینی-فتح خون

 

1554 1 4.2